عشق چیست ؟

به کوه گفتم عشق چیست؟        لرزید.

  به ابر گفتم عشق چیست؟        بارید.
 
به باد گفتم عشق چیست؟         وزید.
 
به پروانه گفتم عشق چیست؟     نالید.
 
به گل گفتم عشق چیست؟       پرپر شد.
 
و به انسان گفتم عشق چیست؟
 
                                    اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟     دیوانگیست!!


نويسنده : iman


اینجا زمین است ، زمین گرد است ! تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید !!!! حال و روزت دیدنیست

 

از درد و دلت فقط درد سهم من شد و دلت سهم دیگری .

 

هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی به این فکر نباش که او چقدر احمق بوده به این فکر کن که چقدر به تواعتماد کرده


نويسنده : iman



نويسنده : iman


شراب را دوست دارم چون رنگ خون است خون را دوست دارم چون در رگ جريان دارد رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد قلب را دوست دارم چون جايگاه توست..


نويسنده : iman


 آینه بهترین دوستمــه؛ چــون وقتـــی‌ گــریــه مــی‌کنـــم، نــمـی خنــده


نويسنده : iman


متحرکخدایا خیلی ها دلمو شکستن متحرک

           
متحرک  دیگه تحمل ندارم،متحرک

                  
متحرکشب بیا باهم بریم سراغشون،متحرک

                                     
متحرک من نشونت میدم متحرک


نويسنده : iman


رو خراب ترین خرابه های تخته جمشید نوشتم خرابتم


نويسنده : iman


چند عکس زیبا ا ا ا


نويسنده : iman


شب بود شمع بود من بودم غم .....

شب رفت شمع سوخت من... ماندم غم.....

 

 

.


نويسنده : iman


اسیرتم همیشه تو مسیرتم


نويسنده : iman


چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می

خواست

 

او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…



نويسنده : iman



  
یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد... در یک ساعت میشه یک

نفر رو دوست داشت و در یک روز فقط یک روز میشه عاشق شد ولی

یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد..

 


نويسنده : iman


یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند

 چهار می شود

 گاه میل می کند به صفر

 گاه نیز می زند به کله اش...

 هوس کند می رود به آسمان،

 هزار می شود.

 یک و یک برای من...

-- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام --

 جز دو خط ساده نیست؛

جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند،

 وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند...

 جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛

 روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ...

 پیر می شوند!

« توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. »

 آه...

 من که حرف این حساب را سرم نمی شود


نويسنده : iman


فرین به تو ای غریبه

به تو که روزی اشنا ترین لحظه هایم بودی!

سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی؟

ایا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟!

اگر چنین است پس نفرین بر عشق…

روزگار تنها شدنم را در جاده ی انتظار می گذرانم

نفرین به تو ای غریبه…

باز میان شقایق های سرخ گم خواهم شد

میروم تا شاید این بار غریقی را با خیلی از امواج

محبت به سوی ساحل مهربانیم بکشانم

چیزی بگو چیزی نخواهم گفت

سکوت های سر به زیر  از کودکی با من است

و من این بار میخواهم عاقلانه ببینم نه عاشقانه…


نويسنده : iman


....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.


نويسنده : iman



سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


نويسنده : iman


از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...


نويسنده : iman


مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!


نويسنده : iman


سوختم خاکسترم را باد برد بهترین یارم مرا از یاد برد


 

 

 


نويسنده : iman


مچاله کن. . . بشکن. . . خط بزن. . . خلاصه راحت باش. . .
ارث بابات که نیست. . .
دل تنهای منه. .


نويسنده : iman


هم شب آماده
شب لباس سیاهه خود را به تن کرده
سیاه تر از همیشه
همه خوابند
ولی‌ چشمهای من خواب را نمیخواهند
من از شب هراسانم
ستاره ای دیگر نیست
مهتاب هم بخواب رفته
من بیدار به انتظار مهتاب
شبی‌ مهتاب خواهد آمد
باز هم انتظار
چند سال از این انتظار می‌گذرد؟
ده، بیست، سی،......


نويسنده : iman


سلامتــــ بـامرامایــــ جمـــــ

اگهـ موندهـ بودیـ مونـدنیـ ترین بودیـ<

اینـ روزا میگذرهــ !ولی من از این روزا نمیگذرم

 

 

 

 


نويسنده : iman


پست ثابت(برای یک هفته)


ما هم شنیدیم٬ میگن:وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه ،یعنی واقعن

دوسش

داره...

اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه

کسیو مثل اون دوست داشته باشه ....





:: برچسب‌ها: جمله سنگین, عاشقانه, غمگین, عشق, تیکه دار, دلتنگی, به سلامتیه, ,
نويسنده : iman


 

واسه بعضیا دلسوزی نکنین چون به موقع اش بد می سوزین!!!



:: برچسب‌ها: عاشقانه, غمگین, عشق, تیکه دار, دلتنگی, به سلامتیه,
نويسنده : iman


خدایا به تو سپردمش


عکس های متحرک واقعی

 

 

 

...خدایا...

 

...بتو سپردمش...

 

...یه خواهشی ازت داشتم ...

 

...یه روزی یه جایی توبغل یه غریبه...

 

 

 

:مست مست بدجوری یادمن بندازش: 


3ac3ac7a457441.gif




:: برچسب‌ها: عاشقانه, غمگین, عشق, تیکه دار, دلتنگی, به سلامتیه,
نويسنده : iman


آدم بمون

درود بر آدم هایی که وقتی میفهمن چقدر دوسشون داری

بازم
آدم میمونن

نه مثل بعضی ها



:: برچسب‌ها: عاشقانه, غمگین, عشق, تیکه دار, دلتنگی,
نويسنده : iman


بیشترین دروغی که در این دنیا گفته ام

این است:

خوبـم…!!

انجمن عاشقانه ی کلبه ی عشق




:: برچسب‌ها: عاشقانه, غمگین, عشق,
نويسنده : iman


عاشق عاشق

عاشق را که بر عکس کنی می شود “ قشاع ”


دهخدا را می شناسی ؟


لغت نامه اش را که باز کردم نوشته بود :


قشاع : دردی که ادم را از درمان مایوس میکند .


نويسنده : iman


صفحه قبل 1 ... 24 25 26 27 28 ... 29 صفحه بعد